عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۷

شمع آمد و گفت: جان غم کش دارم

تن در آتش حال مشوش دارم

مینتوانم دمی که دل خوش دارم

چون سر تا پا برای آتش دارم