عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۴

شمع آمد و گفت: بیسرم باید مُرد

هر لحظه به سوز دیگرم باید مُرد

چون مردهٔ یادم ز سرم باید زیست

چون زندهٔ بیخواب و خورم باید مرُد