عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۲۶

شمع آمد و گفت: هر دمم میسوزند

پیوسته ز سر تا قدمم میسوزند

چون گریه و دلسوزی من میبینند

زان فایدهای نیست همم میسوزند