مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۷

هر که را ذوق دین پدید آید

شهد دنیاش کی لذیذ آید

آن چنان عقل را چه خواهی کرد

که نگوسار یک نبیذ آید

عقل بفروش و جمله حیرت خر

که تو را سود از این خرید آید

نه از آن حالتیست ای عاقل

که در او عقل کس بدید آید

نشود باز این چنین قفلی

گر همه عقل‌ها کلید آید

گر درآیند ذره ذره به بانگ

آن همه بانگ ناشنید آید

چه شود بیش و کم از این دریا

بنده گر پاک وگر پلید آید

هر که رو آورد بدین دریا

گر یزیدست بایزید آید