عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۲۱

شمع آمد و گفت: نیست اینجا جایم

تا آمدهام هست به رفتن رایم

گرچه بنشانند مرا هر روزی

بنشانده هنوز همچنان بر پایم