عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۱۵

شمع آمد و گفت:‌چند سرگشته شوم

آن اولیتر که با سررشته شوم

هرچند که بینفس زدن زنده نیم

تا در نگری به یک نفس کشته شوم