عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۹

شمع آمد و گفت: من به صد جان نرهم

وز آتش سوزنده تن آسان نرهم

از هستی خویش ماندهام در آتش

تا نکشندم ز آتش سوزان نرهم