عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۱

شمع آمد و گفت: هر دم آتش بیش است

وامشب تنم از گریه به روز خویش است

گر میگریم به زاری زار رواست

تا غسل کنم که کشتنم در پیش است