شعر من نان مصر را ماند
شب بر او بگذرد نتانی خورد
آن زمانش بخور که تازه بود
پیش از آنکه بر او نشیند گرد
۳
گرمسیر ضمیر جای وی است
میبمیرد در این جهان از بَرْد
همچو ماهی دمی به خشک تپید
ساعتی دیگرش ببینی سرد
ور خوری بر خیال تازگیاش
بس خیالات نقش باید کرد
آنچ نوشی خیال تو باشد
نبود گفتن کهن ای مرد