عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۷۴

بیچاره دلِ من که غمِ جانش نیست

در درد بسوخت و هیچ درمانش نیست

گفتم که سرِ زلفِ تو دستش گیرد

در پای فکندی که سر آنش نیست