عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۸

جانا غم عشقت دل و دینم نگذاشت

یک ذرّه گمانم و یقینم نگذاشت

گفتم که ز دستِ تو کنم بر سرْ خاک

خود عشقِ رخت فرا زمینم نگذاشت