عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۳۴

دوش آمد و گفت: هیچ آزرمت نیست

در عشق دمِ سرد و دلِ گرمت نیست

گفتم: «برهان مرا ز من، ای همه تو!»

گفتا که کیی تو، خویش را شرمت نیست