عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۱۶

دوش آمد و گفت: در جنون میفکنیم

جان میسوزیم و تن به خون میفکنیم

بنشین تو برون که در درونت ره نیست

تا هرچه درونست برون میفکنیم