عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴۷

آن را که ز دریای تو گوهر بایست

همچون گویش نه پا و نه سر بایست

من خود بودم چنانک بودم دلتنگ

دیوانگی عشق تو می در بایست