عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۴

بر دل گرهی بستم و بر جان باری

و افتاد بر آن گره، گره بسیاری

پوشیده نمانَد سرِ مویی کاری

گر باز شود این گرهم یک باری