عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۴۴

تا زلف تو چون کمند میبینم من

افتاده دلم به بند میبینم من

هرگز نرسد دست به فتراک توام

فتراک تو بس بلند میبینم من