عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۴۰

گر جان گویم برآمد و حیران شد

ور دل گویم واله و سرگردان شد

گفتی که به عجز معترف باید گشت

عاجزتر ازین که من شدم نتوان شد