عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۱۸

آن سالکِ گرمرو که نامش جان است

عمری تک زد که مقصدش میدان است

آواز آمد که راه بیپایان است

چندان که روی گام نخستین آن است