عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۲۳

دل کز سرِ عمر سرنگون بر میخاست

از هر مویش چشمه خون بر میخاست

این بلبل روح بر سرِ گلبنِ جسم

از بهرِ چه مینشست چون بر میخاست