عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱۱

دیرست که جان خویشتن میسوزم

وز آتش جان، چو شمع، تن میسوزم

ای کاش، شد آمدم نبودی که مدام

تا آمدم از بیم شدن میسوزم