عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱۰

عمری که ز رفتنش چنین بیخبرم

بگذشت چو باد و پیری آمد به سرم

شد روز جوانی و درآمد شب مرگ

وز بیم شب نخست خون شد جگرم