عطار » مختارنامه » باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن » شمارهٔ ۱۲

اوّل دل من بر سر غوغا بنشست

هر دم به هزار گونه سودا بنشست

و آخر چو بدید کان همه هیچ نبود

از جمله طمع برید و تنها بنشست