عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۲۱

تا کی باشم عاجز و مضطر مانده

بادی در دست و خاک بر سر مانده

هر روزم اگر هزاردر بگشایند

من زانهمه همچو حلقه بر در مانده