عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۵۲

سرّی که دلِ دو کَوْن خون داند کرد

گفتی دلم از پرده برون داند کرد

نابینایی نیم شبی در بُنِ چاه

مویی به هزار شاخ چون داند کرد