عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۴۷

دل رفت و نگفت دلستانم که چه بود

جان شد که خبر نداد جانم که چه بود

سِرِّ دل و جان من مرا برگفتند

نه خفته نه بیدار ندانم که چه بود