عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۲۴

دل او کاکح دیدار نداشت

بیدیده بماند ونور اسرار نداشت

تا آخر کار هرچه او میدانست

تا هرچه که دید ذرّهٔ کار نداشت