عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۹ - الحکایه و التمثیل

به منبر بر امامی نغز گفتار

ز هر نوعی سخن می‌گفت بسیار

یکی دیوانه گفتش می چه گویی‌؟

ز چندین گفت آخر می چه جویی‌؟

جوابش داد حالی مرد هشیار

که چل سال‌ست تا می‌گویم اسرار

به‌هر مجلس یکی غسلی بیارم

چنین مجلس چرا آخر ندارم

جوابش داد آن مجنون مفلس

که چل سال دگر می‌گوی مجلس

همی‌کن غسل و این اسرار می‌گوی

گهی قرآن و گه اخبار می‌گوی

چو سال تو رسد از چل به هشتاد

به نزدیک من آی آنگاه چون باد

کواره با خود آر ای دوغ‌خوار‌ه

که با دوغت کنم اندر کواره

به عمری این کواره بافتی تو

ولیکن دوغ در وی یافتی تو‌؟

سبد در آب داری می‌ندانی

سر اندر خواب داری می‌ندانی

بسی خورشید اندر دشت تابد

ولیکن دشت او را درنیابد

مرا صبر است تا این طبل پر باد

دریده گردد و بی بانگ و فریاد

اگر بینا شود چشمت به اسرار

نماند عالم و دیار و آثار