یکی را دید آن دیوانهٔ دین
که تُرکی مرده را میکرد تلقین
بدو گفت «اعجمی ترکِ تو آنگاه
که زنده بود ناافتاده در چاه
نکو نشنود اندر زندگانی
که مُرده بشنود تلقین چه خوانی؟
چو این ترکْ اعجمی بُد کز جهان شد
مگر زیر زمین تازیزبان شد!؟»
نبینی نشنوی هم چون کر و کور
از آن انگیزی این چندین شر و شور
رقیب دست چپ را مانده شد دست
ز بس کردار تو بنوشت پیوست
رقیب دست راست آزاد از تو
قلم بر کاغذی ننهاد از تو
نیاری از نماز خود چنان یاد
نماز تو به شهر کافران باد
نیایی در نماز الا به صد کار
حساب ده کنی و کار بازار
چو گربه روی شویی بعد از این زود
زنی باری دوی سر بر زمین زود
نظاره میکنی از بیقراری
زمانی دل درو حاضر نداری
نمازی نغز بگزاری و تازه
سبک تر از نماز بر جنازه
غمت آن لحظه بیاندازه افتد
که آن دم کیکت اندر پازِه افتد
چو بگزاری نماز خود به مردی
ندانی تا چه خواندی یا چه کردی
شره دنیا سرت برد به هیچی
سر از پیش خدا تا چند پیچی
اگر این خود نمازست ای سبکدل
گرانجانی مکن اینت خنک دل
تو دانی کاین نماز نانمازی
به ریشت در خورد تا کی ز بازی