شنودم حال بوالفش چغانی
که گفتندش چرا خر می نرانی
که چون خورشید روشن روی درگشت
بتاریکی فرو مانی درین دشت
تو هم ای برده اندر دشت خوابت
نراندی خر فرو شد آفتابت