بزرگی گفت ازل همچون کمان است
هزاران تیر هر دم زو روان است
ز دیگر سو ابد آماجگاهی
نه زین سو و نه زان امکانِ راهی
همی هر تیر کآید از کمان راست
عنایت بود تیرانداز را خواست
ولی هر تیر کآید کوژ از راه
همی بر تیر نفرین بارد آنگاه
ازین حالی عجبتر میندانم
دلم خون گشت دیگر میندانم