خنک جانی که او یاری پسندد
کز او دوریش خود صورت نبندد
تو باشی خنده و یار تو شادی
که بیشادی دهان کس نخندد
۳
تو باشی سجده و یار تو تعظیم
که بیتعظیم هرگز سر نخنبد
تو باشی چون صدا و یار غارت
چو آوازی به نزد کوه و گنبد
تو آدینه بوی او وقت خطبه
نه ز آدینه جدا چون روز شنبد
۶
نگر آخر دمی در نحن اقرب
نظر را تا نجنباند نجنبد
خیالی خوش دهد دل زان بنازد
خیالی زشت آرد دل بتندد
بر او مسخره آمد دل و جان
گه از صله گه از سیلیش رندد
۹
مزن سیلی چنانک گیج گردم
ز گیجی دور افتم ز اصل و مسند
خمش تا درس گوید آن زبانی
که لا باشد به پیشش صد مهند
اگر گویی تو نی را هی خمش کن
بگوید با لبش گو ای مؤید