در خانه غم بودن از همت دون باشد
و اندر دل دونهمت اسرار تو چون باشد؟!
بر هر چه همی لرزی، میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
آن را که شفا دانی، درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی، آن مکر و فسون باشد
آن جای که عشق آمد، جان را چه محل باشد؟!
هر عقل کجا پرد؟! آن جا که جنون باشد
سیمرغ دلِ عاشق در دام کجا گنجد؟!
پرواز چنین مرغی از کون برون باشد
بر گرد خسان گردد چون چرخ، دل تاری
آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد؟!
جام می موسی کش، شمس الحق تبریزی!
تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد