مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶۱

عشق آمد و گفت تا بر او باشم

رخسارهٔ عقل و روح را بخراشم

میامد و من همی شدم تا اکنون

این بار نیامدم که آنجا باشم