مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۳۲

دوش آمده بود از سر لطفی یارم

شب را گفتم فاش مکن اسرارم

شب گفت پس و پیش نگه کن آخر

خورشید تو داری ز کجا صبح آرم