مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸۱

آن روز که عشق با دلم بستیزد

جان پای برهنه از میان بگریزد

دیوانه کسی که عاقلم پندارد

عاقل مردی که او ز من پرهیزد