انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۰ - در طلب احسان

گفتم چو لطف بار خدایم قبول کرد

جانم ز قهر و غصهٔ ایام رسته شد

گفتم چو صبح وعدهٔ انعام او دمید

روزیم فاضل آمد و روزم خجسته شد

خود بعد انتظار درازم گلو گرفت

نومیدیم که جانم از آن درد خسته شد

گیرم که سنت صله برخاست از جهان

آخر در زکوة چرا نیز بسته شد