صاحبا رای رفیعت که به معیار خرد
هست پیوسته چو میزان فلک حادثهسنج
پیش شطرنجی تدبیر چو بر نطع امور
از پی نظم جهان کرد بساط شطرنج
چرخ را اسب و رخی طرح کند در تدبیر
فتنه را بر در شه مات نشاند بیرنج
باز چون دست به شطرنج تفرج یازی
ای ز دست تو طمع رقصکنان بر سر گنج
شاه شطرنج که در وقت ضرورت ستده است
بارها خانهٔ فرزین و پیاده به سپنج
چون ببیند که ترا دست بود بر سر او
هم در آن معرکه با پیل کند نوبت پنج