انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶ - در هزل گوید

گفت با خواجه یکی روز ازین خوش مردی

خنک آنکس که زن خوب بمیرد او را

گفت ای خواجه زن خوب تو داری امروز

گفت خوبست اگر مرگ پذیرد او را

زن چرا شاید آن را که بری بر سر چاه

در چه اندازی و کس به که نگیرد او را

مارگیری را ماری ز سر سله بجست

گفت هل تا برود هرکه بگیرد او را