سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۱

زن مخواه و ترک زن کن کاندرین ایام بار

زن نخواهد هیچ مردی تا بمیرد هوشیار

گر امیر شهوتی باری کنیزک خر به زر

سرو قد و ماهروی و سیم ساق و گلعذار

تا مراد تو بود با او بزن بر سنگ سیم

ور مزاج او بدل گردد بود زر عیار

آنقدر دانی که برخیزد کسی از بامداد

روی مال خویشتن بیند که روی وام‌دار