حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷

بیا با ما مَوَرز این کینه‌داری

که حق صحبت دیرینه داری

نصیحت گوش کن کاین در بسی به

از آن گوهر که در گنجینه داری

۳

ولیکن کی نمایی رخ به رندان؟

تو کز خورشید و مه آیینه داری

بدِ رندان مگو ای شیخ و هُش دار

که با حکم خدایی کینه داری

نمی‌ترسی ز آه آتشینم؟

تو دانی خرقهٔ پشمینه داری؟

۶

به فریاد خمار مفلسان رس

خدا را گر میِ دوشینه داری

ندیدم خوش‌تر از شعر تو حافظ

به قرآنی که اندر سینه داری