حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸

گر تیغ بارد در کوی آن ماه

گردن نهادیم الحکمُ لِلّه

آیین تقوا ما نیز دانیم

لیکن چه چاره با بخت گمراه؟ 

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم

یا جام باده یا قصه کوتاه

من رند و عاشق در موسم گل

آن گاه توبه؟ استغفرالله

مهر تو عکسی بر ما نیفکند

آیینه‌رویا! آه از دلت آه

اَلصَبرُ مُرٌّ و العُمرُ فانٍ

یا لَیتَ شعری حَتامَ اأَلْقاه

حافظ چه نالی گر وصل خواهی؟

خون بایدت خورد در گاه و بی‌گاه