بر رُخَش زلف عاشق است چو من
لاجرم همچو منش نیست قرار
من و زلفین او نگونساریم
او چرا بر گل است و من بر خار؟
۳
همچو چشمم توانگر است لبم
آن به لعل، این به لؤلؤ شهوار
تا به خاک اندرت نگرداند
خاک و ماک از تو بر ندارد کار
رگ که با اندشار بنمایی
دل تو خوش کند به خوش گفتار
۶
باد یک چند بر تو پیماید
اندر آنش روا شود بازار
لعل می را ز دُرْجِ خُم برکش
در کدو نیمه کن، به پیش من آر
زن و دخترش گشته مویه کنان
رخ کرده به ناخنان شدکار