حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲

دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن

در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن

از دوستان جانی مشکل توان بریدن

خواهم شدن به بستان چون غنچه با دلِ تنگ

وآن جا به نیک‌نامی پیراهنی دریدن

گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن

گه سِر عشق‌بازی از بلبلان شنیدن

بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار

کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن

فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل

چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن

گویی برفت حافظ از یاد شاه‌یحیی

یا رب به یادش آور درویش پروریدن