امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مطلع‌الانوار » بخش ۷ - کینهٔ برادر و مهر دوست

از پی میراث یکی خشم ناک

ریخت به کین خون برادر به خاک

تیغ به خون شسته ز پهنای دست

پیش در میر ولایت گذشت

دید دو برنای چو سرو بلند

یافته ز آسیب گناهی گزند

تیغ برآورده سیاست گری

تا به هر آسیب رباید سری

کرد یکی از جگر مهر زای

روی به سیاف که بهر خدای

گردن من زن قدری پیشتر

کو زید از من قدری بیشتر

وان دگرش گفت که بفگن سرم

تا مرم و مردن او ننگرم

هر یک ازین گونه در آن دستبرد

جان ز برای دگری می‌سپرد

مرد سیاستگر شمشیر گیر

ماند در ران حال تحیر پذیر

گفت چه خویشی است شما را به هم

وین چه طریق است وفا را به هم

هر دو نمودند که یاریم و بس

وین دم یاری است در آخر نفس

کرد برادر کش نظارگی

سر به گریبان ستمگارگی

گفت به سیاف که شمشیر کار

از سرشان بگذر و بر من گذار

دوست دهد جان خود از بهر دوست

من بکشم جان برادر ز پوست

هر که بدین گونه فتد در وبال

عیش حرامش بود و خون حلال

وان شغبی کان دو سه تن ساختند

قصه به گوش ملک انداختند

داد ملک آن دو جوان را خلاص

کرد به عدل این دیگری را قصاص

مرد که با خون خود آورد دست

چون نگری دشمن جان خودست

خسرو از اهل رحم این را مجو

قطع رحم را رحم الله مگو ...