امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۱ - (بازگشتن کیقباد بسوی دهلی )

کرد چو ره در سرطان آفتاب

چشمهٔ خورشید فرو شد به آب

ابر سرا پرده به بالا کشید

سبزه صف خویش به صحرا کشید

تندی سیلاب ز بالای کوه

از شعب آورد زمین را ستوه

برق بهر سوی به تابی دگر

دشت بهر جوی به آبی دگر

شالی سر سبز ندانم ز چیست

کآب گذشتش ز سر، آنگاه زیست

آب فراخی همه ره تا به گنگ

آمده لشکر همه از آب تنگ

پای ستوران به زمین در شده

گاو زمین را سم شان سر شده

بود به هر جا که نزول سپاه

تنگی جو بود و فراخی کاه