عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

گل کز رخ او خجل فرو می‌ماند

چیزیش بدان غالیه‌بو می‌ماند

ماه شب چهارده چو بر می‌آید

او نیست ولی نیک بدو می‌ماند