شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳

فرخنده شبی بود که آن دلبر مست

آمد ز پی غارت دل، تیغ به دست

غارت زده‌ام دید و خجل گشت، دمی

با من ز پی رفع خجالت بنشست