محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹

خط اگرت سبزه طرف لاله نهفته

دایرهٔ ماه را به هاله نهفته

شیخ که دامن‌کش از بتان شده ای گل

داغ تو در آستین چو لاله نهفته

ابر برای شکست شیشه غنچه

در بغل لاله سنگ ژاله نهفته

می‌کنم از خوی نازکت شب هجران

پیش خیال تو نیز ناله نهفته

تن که نه قربانی بتان شود اولی

در دهن گور آن نواله نهفته

آن چه خضر سالها شتافتش از پی

در دو پیاله می دو ساله نهفته

پیش بناگوش او ز طره سیه پوش

برگ گل و لاله در گلاله نهفته

نامهٔ قتلم نوشته فاش و به قاصد

داده ز تاکید صد رساله نهفته

دید که می‌میرم از تغافل چشمش

کرد نگاهی به من حواله نهفته

منع من ای شیخ کن ز مشرب خودرو

سبحه مگردان عنان پیاله نهفته

شیردلی محتشم کجاست که خواند

این غزل از من بر آن غزاله نهفته