محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

شد پرده درم سوز درون از تو چه پنهان

افتاده دل از پرده برون از تو چه پنهان

هرچند چو فانوس به دل پرده کشیدم

پوشیده نشد سوز درون از تو چه پنهان

تا مهر گیاه خط سبزت شده پیدا

مهر دل من گشته فزون از تو چه پنهان

سرگرمیم از عشق تو بر عاقل و جاهل

روشن شده از داغ جنون از تو چه پنهان

دل کرد بسی کوشش و ننهفت ز مردم

افسانهٔ عشقم به فسون از تو چه پنهان

تا کرده رقیب آرزوی بادهٔ لعلت

هستیم بهم در پی خون از تو چه پنهان

رازی که دل محتشم از خلق نهان داشت

بر جمله عیان گشت کنون از تو چه پنهان