محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵

مهر بیگانگی آغاز تو را بنده شوم

میل آمیخته با ناز تو را بنده شوم

من خورم تیر نظر گرچه به غیر اندازی

التفات غلط‌انداز تو را بنده شوم

صد جهان پرده دریدی و همان راز مرا

محرمی محرمی راز تو را بنده شوم

زان عیادت که نمودی به فرستادن غیر

زنده‌ام ساختی اعجاز تو را بنده شوم

خود به خواب خوش و پرداخته محفل از دل

نرگس شعبده پرداز تو را بنده شوم

روز محشر که نهد بند به دل قامت حور

من همان سرو سرافراز تو را بنده شوم

محتشم ساختی او را به سخن رام آخر

معجز طبع سخن ساز تو را بنده شوم